۲۲۴۱

۱_ بیشتر از یک ماه از اخرین باری که اینجا نوشتم میگذره.

مدت هاست باز نکردم اینجا رو و فقط دیروز از دوستان شنیدم که گویا مشکلی داشته سایت.

دوتا کامنت تایید نشده دارم اونم تو شرایطی که حتی یادم نمیاد اخرین بار چی نوشتم و باید برم بخونم تا ببینم چی با چیه! :))

امروز داشتم کامنت های وبلاگ دوستی رو میخوندم و دلم تنگ شد برای اینجا نوشتن.

۲_ آخر هفته عروسی دخترخاله ست.

در حالی که خانواده ی عروس (یعنی خاله م) خیلی خرمذهبی ان و با خانواده ی داماد شرط کردن آهنگ و بزن و برقص نباشه و دسته بیل رو تا ته فرو کردن تو ماتحت ملت که آهنگ، گناهه و میرین جهنم و ... دخترِ اون یکی خاله ی مذهبی در حالی که آهنگ دوبس دوبسش به راهه، استوری از برف میذاره.

خلاصه که مصداق کامل "چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند" هستند. 

یکی هم نیست بگه اگر آهنگ بده و گناهه، فرقی نمیکنه تو خونه باشه یا تو ماشین یا تو مجلس عروسی. اینقدر تظاهر نکنین. اینقدر خون ملت رو تو شیشه نکنین. اینقدر دو رو نباشین! :|||

۳_ تکلیف من هم روشنه. عروسی نخواهم رفت.

حتی دلیلی برای احترام گذاشتن نمی بینم.

اونقدر بخصوص تو این چند ساله ی اخیر انواع و اقسام بی احترامی ها رو ازشون دیدیم که خوشی شون، ارزونی خودشون.

الان که نیاز دارن دور و برشون شلوغ باشه یادشون اومده ما هم فامیلیم؟

۴_ پسر هم جدیدا افتاده سر زبونش که میخوام زن بگیرم، میخوام زن بگیرم!! :||||

کی انداخته سر زبونش؟ آفرین، مادرشوهر اینا :||

درسته اولش دلم غش و ضعف میرفت براش، ولی الان هر بار میگه زن بگیرم دلم میخواد خفه ش کنم. چون خیلی بدم میاد بچه، چه دختر و چه پسر، از این سن ذهنش فقط درگیر ازدواج باشه.

۵_ شاید آخر هفته ی آینده یه سفر هم بریم جنوب. 

علت تعیین اون زمان هم یکی دهن کجی به خاله ست!! و یکی هم فراااار از دست دخترعمه هه!! :||||

اینجا نگفتم که ۳_۲ هفته پیش اومدن شیراز و دخترش رو برد چکاپ گوش و حلق و بینی و مشخص شد بچه پشت گوشش آب جمع شده و ۳۰ درصد شنوایی نداره و نیاز به عمل داره!!!

عجیب ترین نکته هم واسه من این بود که این مادر، چطور متوجه شنوایی پایین بچه نشده؟!!!!

اینجا که بودن، یه روزش رو همه رفتن دکتر و بچه چند ساعتی پیش ما بود. بچه جوری حرف های منو متوجه نمیشد و هی میگفت چی؟! که حتی صدای سعید هم دراومد و گفت چرا متوجه نمیشه؟! 

برداشت اولیه ی من این بود که گیراییش پایینه؟ یا شاید تفاوت لهجه و طرز بیانه که بچه متوجه نمیشه؟ و وقتی فهمیدم مشکل گوش بچه ست و خود مادر هم کلی سورپرایرز شده بود، گفتم ای خوش به دلت زن، خوش به دلت!!!!!!!!

فقط بلده بشینه زر زر کنه و از فداکاری هاش در حق بچه بگه و بده بخوره و هر روز چاق تر و چاق تر بشه و ... :||||

خلاصه، دکتر واسه هفته ی آینده نوبت عمل داده بهشون. 

و متاسفانه من کاسه ی صبرم تو چند بار رفت و آمدشون تو این مدت لبریز شده. نه حوصله ی دخترداییم رو دارم و نه دخترش رو. بخصوص که عمل هم میخواد بکنه و بحث درد و بی تابی هاش هم هست و اگر بخوان باز بیان اینجا و باز من درگیر باشم به نوعی، .... :|||

حاضرم پیاده راه بیفتم و برم تا تهران ولی اون تایم شیراز نباشم.

حالا امیدوارم پدرِ بچه جایی رو بگیره براشون یا ما سفرمون حتما اوکی بشه.

۶_ همینا فعلا.

چه دلم‌ تنگ شده بود واسه اینجا :)