۲۲۴۰

۱_ امروز صبح داشتم یه مطلبی میخوندم در مورد اینکه اگر سگ حمله کرد بهمون، بهتره واکنش مون چی باشه؟

زیر پست هم طبق معمول یک بحث و دعوای جانانه در جریان بود بین کسایی که موافق با غذارسانی به سگهای ولگرد هستن و مخالفان این قضیه.

من اونجا چیزی نگفتم چون حوصله ی بحث نداشتم.

اما اینجا از رسانه و صفحه  ی خودم استفاده میکنم.

۲_ نمیدونم تعریف کردم یا نه، ولی من و مریم تابستون توی باغ با یه آقا و خانمی بشدددت تنش داشتیم سر غذا دادن به سگ ها. اون آقا مدعی بودن که غذا میدم تازه میبرم عقیم شون هم میکنم با هزینه ی خودم. بعد از من پرسید دخترم شما باشی، ببینی یه سگی زخمی هست، کمکش نمی کنی یعنی؟ گفتم خیر.

اوشون البته کلی منو شست و پهن کرد که سنگدلی و شما بهتره با یه روانشناس صحبت کنی و ... .

من با اوشونم خیلی بحث نکردم، یعنی فرصتی ندادن و ترجیح دادن با منِ سنگدل حرفی نزنن.

۳_ میدونین، توی اکوسیستم و محیط اطراف ما یک اتفاقی میفته به اسم انتخاب طبیعی. این مساله در مورد گیاهان و همه ی جانوران، به استثنای انسان، صادقه.

یعنی چی؟ یعنی فرض کنین یک بیماری بیفته، یک آفتی تو گیاهان زیاد شه، یه شرایط استرس زا باشه، ... بطور طبیعی اونی زنده میمونه و جون سالم به در میبره که قویتر باشه. همین ژن قویتر هم انتقال پیدا میکنه به نسل های بعد. در واقع در طبیعت، ضعیفترها حذف میشن و قویترها میمونن، چون این لازمه ی بقای اون جاندار یا گیاهه.

۴_ حالا این بحث انتخاب طبیعی در مورد انسانها چرا صادق نیست؟ 

همه مون دور و برمون شنیدیم از خانم های قدیمی که مثلا ۱۰ تا بچه زاییده، چندتاش تلف شده و چندتاش زنده مونده. برعکس الان که مرگ و میر بین بچه ها بسیار کم شده.

یا یک مثال خیلی ساده ش که همه مون تجربه ش کردیم دوران کرونا هست. ما جلوی چشم مون دیدیم در شرایطی که واکسن و راه مقابله ای واسه این بیماری نداشتیم، یک مدل ویروس خیلی از عزیزان مون رو جلوی چشم مون پرپر کرد. در مقابل خیلی ها همون ویروس رو گرفتن و جون سالم به در بردن.

انتخاب طبیعی در حالت عادی در مورد ما انسان ها صادق نیست چون از یه مرحله ای به بعد، سطح بهداشت بالا رفت و واکسیناسیون انجام شد‌. سوخت ها در دسترس انسان ها هستن. با پیشرفت علم و انقلاب صنعتی، تولیدات کشاورزی و مواد غذا در سطح بالایی انجام میشه و غذا در دسترس انسان هاست.

مجموع همه ی اینا باعث شد عملا انتخاب طبیعی توی انسان ها بی معنا باشه و پشت بندش رشد انفجاری جمعیت انسان ها اتفاق بیفته. بعدشم که مشکلات محیط زیستی فراوان. از گرمایش زمین و تجمع گازهای گلخانه ای بگیر تا تولید آشغال ها و ...

۵_ حالا من حرفم اینه، که چرا اجازه نمیدیم طبیعت کار خودش رو بکنه؟

سگ ها و گربه ها، توانایی شکار و تامین غذای خودشون رو دارن. اگر بیمار یا زخمی بشن در صورتی که قوی باشن، موندگار میشن.

غذارسانی به سگ ها و گربه ها فقط باعث رشد زیاد جمعیت اونا و بهم خوردن تعادل میشه. اثرش روی اکوسیستم کم نیست.

ما یه دوره ای میرفتیم، آقای مدرس دکترای محیط زیست داشتن. ایشون میگفتن اون گربه رو شما هر چی غذا هم بدی، بطور غریزی تمایل به شکار داره. ممکنه پرنده رو شکار کنه و حتی نخوره هم، ولی شکارش رو میکنه.

وقتی جمعیت گربه ها زیاد میشه، به دنبالش جمعیت پرنده های اون منطقه هم تحت تاثیر قرار میگیره. جمعیت پرنده که بالا و پایین بشه، باز گروه بعدی تحت تاثیر قرار میگیرن.

اتفاقی که میگفتن با آمارگیری پرنده های مناطق مختلف همین الان هم افتاده.

۶_ از همه ی اینا گذشته، من با عقیم کردنِ سرخود سگهای ولگرد هم مخالفم.

شهرداری و ارگانهای دولتی از سر ناچاری و برای کنترل جمعیت سگهای ولگرد این کار رو انجام میدن.

اما بد نیست اینایی که شخصا میبرن عقیم میکنن و کلی هم پُز میدن که با هزینه ی شخصیم بوده انگار که شاخ غول شکستن، حداقل اینو بدونن که با عقیم کردن اون سگ، شانس باروریش داره گرفته میشه. در واقع یک سری ژن ها که ممکنه ژن های خوبی هم واسه اون گونه باشه عملا از دسترس خارج میشن و اونم تبعات خودشو داره.

بخصوص که سگ های ولگرد، اصلاح شده نیستن. بومی هر منطقه هستن با مجموع ژن هایی که خاص هموناست فقط.

۷_ در پایان حرفم اینه،

با طبیعت و با حیوانات، مهربان باشیم.

همونقدری که آسیب بهشون نمیزنیم و آزاری نمی رسونیم، رهاشون کنیم.

اجازه بدیم در دامن طبیعت خودشون از پس خودشون و بقای نسل شون بربیان.

۲۲۳۹

۱_ از صبح یک بار گفت دلم درد میکنه و چند بار گفت دست هام درد میکنه و سر شب هم گفت سردرد دارم!

اینه که امشب مقیم اتاق بچه ام.

ایشالا که مورد خاصی نیست :)

۲_ البته درد دست هاش فکر میکنم بخاطر دوچرخه سواری روز قبلش باشه که خودشو محکم رو دوچرخه نگه میداشت.

مدتها بود بهش میگفتم کمکی هاش رو باز کنیم تا بدون کمکی هم یاد بگیره.

ولی بچه زیر بار نمیرفت. طبق معمول مقاومت در برابر هر نوع تغییری رو داشت و احتمالا ترس از زمین خوردن و اعتماد به نفس پایین.

بهش گفته بودم دیگه تولد ۶ سالگیت که شد بازش میکنم.

پریروزها بالاخره حرفم رو عملی کردم.

رفتیم پارک آقای چراغی که فضای بازیش بزرگه و کفپوش داره. گفتم اونجا اگر زمین بخوری هم زیرت کفپوشه. سنگ و سیمان نیست که زخمی بشی.

و راستش بشدددت از سرعت یادگیریش سورپرایز شدم!!!

فکر میکردم چند روزی گرفتار باشیم تا بتونه به ترسش غلبه کنه و یاد بگیره تعادلش رو حفظ کنه. اما در کمال تعجب! در عرض ۱۰ دقیقه راه افتاد!!!!

نه تنها خودش، که حتی خودمم کلی ذوق زده شده بودم :)

۳_ بعد از کلی حرص خوردن، دیدم نمیشه ساکت موند در مورد جریان پست قبل.

این هفته میرم با مربی شون صحبت میکنم.

۴_ اینقدر بدم میاد از زن هایی که تا یه چی بهشون میگی میذارن کف دست شوهراشون :|||||

۵_ یه بارون هم نبارید امسال.

عجب تابستونی رو بگذرونیم سال آینده :|

پ.ن: نوشته مربوط به دیشبه. اینترنت یاری نکرد واسه پست شدنش تا الان.

۲۲۳۸

۱_ ولی بیاین یه اعترافی کنم.

اینجا خونه ی قدیمی منه. هر چی اینجا راحت غر میزنم، تو کانالم نمیتونم. اونجا زندگی خیلی گل و بلبله! :)))

ولی خب، همزمان اونجا نوشتن خیلی راحت تر و دم دست تره و منم بدعادت شدم.

۲_ این روزها به شکل وحشتناکی، علایم افسردگی رو دارم.

خسته ام، با سطح بسیار پایینی از انرژی، همراه با حس پوچی.

زندگی برام بشددت بی معنا شده.

جوری حالم به هم ریخته ست که دیروز حین صحبت با سعید دیگه نتونستم مقاومت کنم و به گریه افتادم.

نمیدونم هم تاثیر حال و هوای روزهای کوتاه و کم نور پاییز و زمستانه. یا واقعا روی لب مرزم.

۳_ تولد پسر هم برگزار شد.

توی پیش دبستانی براش تولد گرفتم.

معتقدم که تولد مال بچه هاست و به اونا خیلی خوش میگذره. انصافا هم با حضور همکلاسی های پایه ش و خوشحالی و بالا و پریدن شون، تولد پرشوری شد :)

بعدم اومدیم خونه و یه تولد هم با سعید گرفتیم. کادوهاش رو هم بهش دادیم.

آخر هفته هم رفت خونه ی مادرشوهر اینا و بادکنک ها و تزئینات تولدش رو هم برد که با اونا هم تولد بگیره. نگم هم که باز واسه کادو دادن به بچه گند زدن :|||||||||

۴_ همچنان از مربی شون ناراضی ام!

هر چی مربی پارسال شون خوب بود، امسال برعکسه.

ماجرای جدیدی هم داریم باهاش. گویا بعنوان تنبیه به بچه ها میگه برن وایسن کنار دیوار!!!! :||||||

و منم واقعا موندم چه واکنشی داشته باشم.

خب چند بار برم اعتراض کنم؟ از یه جایی به بعد دیگه میگن مشکل از خود مامانه ست که همیشه معترضه :|||

خلاصه دوست دارم امسال زودتر بگذره با این معلم.

پ.ن: یه بار پست رو کامل نوشتم ولی ارور داد و ارسال نشد! :||

امیدوارم این بار اذیتم نکنه دیگه.